فراموش شدگان وادي تاريكي

ساخت وبلاگ

جامعه هر آن‌ کس را که همرنگ جماعت نمی‌شود ، دیوانه معرفی می‌کند . فریدریش نیچه فراموش شدگان وادي تاريكي ...
ما را در سایت فراموش شدگان وادي تاريكي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1tamame بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 26 دی 1401 ساعت: 19:34

دیگر حرفهایم را نمیخوانی

خوب میدانم از غم ِ دردِ دیگری

 اشکهات را بی بهانه لای انگشتانم پنهان میکنی

از سر سری خوانان بیزارم و

مکنت غرورم را،  به بهای جبر حضورم بر باد نمیدهم

مرا با بی اعتنایی بدرغه مکن!

من  بندِ یک کلمه ام

ناز نفست بگو : برو !

رفته ام.

فراموش شدگان وادي تاريكي ...
ما را در سایت فراموش شدگان وادي تاريكي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1tamame بازدید : 5 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 15:16

حرفها داری بامن پشت نگاهٍ پنهانت .  که اینسان  شبها ، خوابها ... خواب دیدم توی خواب دیدم ، شهر رو پر از بیداد دیدم  . مرد رو غرق خوناب دیدم . دشت رو مثه مرداب دیدم . دردیست تورا دردیست تو را که خواب بر من حرام میکنی . چشمهات پنهان پلکها پیدا نگاه آن سو آفتابی تر شو ، من را باور کن ، روز را ز بر کن . ترسیست تورا ، دردیست تورا ، که یک چهار راه مانده به من ، توی هزار توی کتاب ها گم میشوی ! آفتابی  شو تا سحر راهی نیست . تا سحر راهی نیست .   نویسنده : مردی که هست . فراموش شدگان وادي تاريكي ...ادامه مطلب
ما را در سایت فراموش شدگان وادي تاريكي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1tamame بازدید : 12 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 15:16

  دلم یک ماشین نو نفس میخواهد . باهم برویم  پشت ریل ، نفسم بخار شود  و اگزوزش دود کند . وای بیزارم از نوای همه آوازه خوانها و روضه خوانهای   امروز و دیروز   بگذارم فقط لاچینی ؛‌ تیر ماه را بنوازد و  باندها ش بکوبند . باهم برویم بالاتر از بالا محله های شهر برسیم  امام زاده پهنه کلا ؛ گوشه کلاه پهنش را بگیرم بگویمش  چرا همه نذرهام وارونه  روا میشوند! سکه ای در کاسه سقا بی اندازم  بعد  پشمکی به یاد کودکی پیچا پیچ سالار دره  رد شود  میرسم به سد به قهوه خانه  همیشگی دو سیب و  و دو فنجان چای مهمانِ خودم میشوم . میروم روی  صخره خزه  پوشِ سُر از رطوبتِ دمِ صبح   باد به آغوشم میکشد و شال سرخ و سبزم را برمیدارد می اندازد روی ماه تا شب ماه سبز بتابد بر شهر بی هراس اسلام و اماکن موهایم را به دست باد میدهم و می رقصند و میرقصم و سر سره میشود خزه منو دردمو تنمو افکارم گلوله میشویم تا ته دره تا به اب  تا به عمق سد   سلولهای من با  شیطنت همیشگیشان میپرند سراغ  ملکولهای آب و   جفت گیری میکنند و سد میشود پر از من و من گم میشوم در گرگ و میش سد . میرسم  به خرابه ای که خواب حرامم نباشد . میرم به خواب مرگ .   دلم خواب خوب میخواهد .  خسته ام از بد خوابی  از بی خوابی   دریچه که باز شود میدوم توی لوله کشی شهر ؛  شهروندان جرعه جرعه جانِ مرا مینوشند . شب  که  : زنی کودکی از جنس من زاید؛   ماه فراموش شدگان وادي تاريكي ...ادامه مطلب
ما را در سایت فراموش شدگان وادي تاريكي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1tamame بازدید : 15 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 15:16

  یک روز خوب و پر هیاهو... یک خاطره از باهم بودنهامان توی دفتر دوستت دارم هایت .. تو شاکی از ته سیگار های دیشب  و من شاد از ساعت ها در جاده بودنمان تو شاکی از دوستانه های منو من شاد از هم آغوشی شبانه مان تو غوطه ور در منطق ات تا قانع کردن من  من در هوای بر هم زدنِ ،  های و هوی تو تا هر دو داد و فریاد میشویم تو ماشین  چشم بسته چیزی جز نیم رخت نمیبینم اما تو آرام به سوی جاده آرزوهامان روانی آنی زمان می ایستد و میپرسم : بالاخره میریم !!!! جواب این است : اگه شما تشریف بیاری قابل بدونی !!! تمام دردها و حرف ها و کنایه ها میشود شوق و شور و شادی و دلم میخندد و....    باز جاده میرود و ما را میبرد بالاتر از بالا محله های شهر  ... میعادگاه نزدیک است . . . قایم میشوم زیر چارقد ، سفید و گل گلی   ایستاده تو را از بین حصار های طلایی و نور سبز تماشا میکنم می خندم و می خندی ،  زانو زده  ،از رازهایت با خدایت  زمزمه میکنی .... چشم میبندم و یکجا  زریح و تو  را در آغوش میکشم تا تمام دنیا مال من باشد چشم باز میکنم ...  رفته ای ... یک آن تمام دنیا آوار میشود میترسم از نبودنت تو  کنار در به انتظارم ایستاده ای باز خنده میشوم  خنده میشوی به چادرم و باز کنارت تمام دنیا امن میشود . دور میزنیم دورادور ِ آینه ها و هم را کنار هم تماشا میکنیم پیش تر ها تمام عصر های باهم بودنمان بارانی بود . . فراموش شدگان وادي تاريكي ...ادامه مطلب
ما را در سایت فراموش شدگان وادي تاريكي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1tamame بازدید : 14 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 15:16

  وقتی تک تک دقیقه ها ، ساعت میشود و گمانم میرود به بی مهریت!  تا صدای زنگ،  خندان می آیایی و لبخند میشوم به حماقتم !   وقتی تمام زنانگی هایم اوج میگیرد و در آغوشت تا صبح گریه میشوم ! تو نوازش میشوی و خوابم میکنی و  باز میخندی ! وقتی تنها از کنار گلهای چهار راه روان میشوم تا تو، با فکر فراموشی عشقمان ! مینشینم کنارت و ماشین پر است از عطر نرگسهای  پیر مرد سر چهار راه ! باز من عجله باز تو لبخند و گل  ! باز یادم میرود که تمام افکارم باید شسته شود پیش از هر اندیشه ! باز تو لبخند و تو لبخند من قهقه به کودکانه های خودم وقتی کنار تو ام ! ابن  می شود  داستان تو ِ صبور و منِ عجول . فراموش شدگان وادي تاريكي ...ادامه مطلب
ما را در سایت فراموش شدگان وادي تاريكي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1tamame بازدید : 16 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 15:16

نه اشتباه نکن این یه شعر عاشقونه نیس تصور کن یه مردو با چشمای خیس نمیخوام ،نباید،تو شعرم به تو جسارت کنم نباید حس عشقو تعبیر به اسارت کنم. شکسته میرم امشب بانو خدانگهدارت اگرچه میشکنه اون تن سبز و سپیدارت واسه من که پنجره یه ارزوی مبهم بود، ولی تو پنجره باشه تموم دیوارت ببخش منو اگه بوی زخم چرکینمو زجه های کبودم، میشه موجب ازارت. دیگه صدای گریه ی بی وقتم نمیشکنه سکوت سرد و پر از انبساط افکارت خیلی انتظار کشیدم که شاید بیای باز برای بدرقم با اون لباس گلدارت و دلخوشم کنی با یه دروغ مصلحتی که میشه شاید بازم بیام برای دیدارت ولی چه فایده که خوابت عجیب سنگین بود صدای خاطره هامون که نکرد بیدارت میگن روزه گرفتی و دیگه غزل نمینوشی بمونه این اخرین غزلم واسه افطارت شکسته میرم و خاطرات سبز تورو به یادگار میبرم امشب خدا نگهدارت به یادگار میبرم امشب خدانگهدارت بی سر وسامون رفیق بغض جاده بی همه چیز شد به جز این عشق ساده هرچی لب تو دنیاس مجیز تورو میگن تو که بی لب زاده شده بودی ستمگر هرچی دست تو حسرت دامن توئه تو اخرین جوابی واسه یه خواست بی ثمر تعبیر یه خوابی که تو ذهنی خستس اون اخرین در نجاتی که همیشه بستس تو یه تکرار خسته ای که فقط یک باره وحدت اون دردایی هستی که بی شماره من تو اسم تو تجزیه شدم بانو تجربه کن منو توی مرگی دوباره شعری که خونه تو حسرت لخته میشه اخرین وارث نسل عشق اخته میشه منو تو فراموش شدگان وادي تاريكي ...ادامه مطلب
ما را در سایت فراموش شدگان وادي تاريكي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1tamame بازدید : 29 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 15:16

دیگر حرفهایم را نمیخوانی

خوب میدانم از غم ِ دردِ دیگری

 اشکهات را بی بهانه لای انگشتانم پنهان میکنی

از سر سری خوانان بیزارم و

مکنت غرورم را،  به بهای جبر حضورم بر باد نمیدهم

مرا با بی اعتنایی بدرغه مکن!

من  بندِ یک کلمه ام

ناز نفست بگو : برو !

رفته ام.

فراموش شدگان وادي تاريكي ...
ما را در سایت فراموش شدگان وادي تاريكي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1tamame بازدید : 33 تاريخ : شنبه 10 مهر 1395 ساعت: 14:09

 

دیدی که چه بد کردی

ای یار ، سفر کردی

بی یار سفر کردم

از دره گذر کردم

بر مرگ نظر کردم

یارا چه سبک باری

کز عشق تو بیزاری

رویایِ  وفاداری

بر دوش دل زاری

عازم به سفر بی بار

عزلت به کنار، بی یار

با هر که نشستم من

از پایه شکستم من

ساقی تو که میدانی

پر کن قدح فانی

مستی شده ارزانی

مفتی  به دو سه زاری

یارم زده حراجی

خود را دم بقالی

 

 

 

 

 

فراموش شدگان وادي تاريكي ...
ما را در سایت فراموش شدگان وادي تاريكي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1tamame بازدید : 33 تاريخ : شنبه 10 مهر 1395 ساعت: 14:09

حرفها داری بامن پشت نگاهٍ پنهانت .  که اینسان  شبها ، خوابها ... خواب دیدم توی خواب دیدم ، شهر رو پر از بیداد دیدم  . مرد رو غرق خوناب دیدم . دشت رو مثه مرداب دیدم . دردیست تورا دردیست تو را که خواب بر من حرام میکنی . چشمهات پنهان پلکها پیدا نگاه آن سو آفتابی تر شو ، من را باور کن ، روز را ز بر کن . ترسیست تورا ، دردیست تورا ، که یک چهار راه مانده به من ، توی هزار توی کتاب ها گم میشوی ! آفتابی  شو تا سحر راهی نیست . تا سحر راهی نیست .   نویسنده : مردی که هست . فراموش شدگان وادي تاريكي ...ادامه مطلب
ما را در سایت فراموش شدگان وادي تاريكي دنبال می کنید

برچسب : خواب رهایی, نویسنده : 1tamame بازدید : 25 تاريخ : شنبه 10 مهر 1395 ساعت: 14:09